نویسنده:زینب مقتدایی

 

1-1- واژه قومیت و معانی آن

واژه "قومی" در فرهنگ بین المللی زبان انگلیسی وبستر دو معنی دارد:
1- غیرمسیحیان و غیر کلیمیان، مثل کفار و بت پرستان که مخالف یهودیت و مسیحیت اند.
2- منسوب به ویژگی های جسمی و ذهنی نژادها
درحالیکه تعریف نخست امروزه بی اعتبار به نظر می رسد ، ولی تعریف دوم هنوز کاربرد دارد و بطور خاص به " نژادها"،گروه های نژادی"و "ویژگی های جسمی و ذهنی در نژاد ها" اشاره می کند. جایگزین شدن یک معیار نژادی به جای یک معیار مذهبی، تنها تغییر صورت گرفته در تعریف قومیت نبوده است. دانشمندان علوم اجتماعی از اواسط قرن بیستم به معیارهای دیگری از جمله معیارهای فرهنگی در تعریف قومیت یا گروه های قومی توجه کردند. کاربرد مفهوم فرهنگی واژه "قومی" چنان زیاد شد که تدوین کنندگان سومین فرهنگ بین المللی وبستر دو تعریف جدید به قومیت افزودند:
1- ریشه گرفته از علایق نژادی، زبانی و فرهنگی یک گروه خاص
1- ریشه گرفته از فرهنگ اولیه بیگانه
نکته جالب و یکی از عوامل مخدوش کننده مطالعه، ورود مطالعات قومی در سایر رشته های علوم اجتماعی _به ویژه جامعه شناسی و علوم سیاسی_ است که باعث شده است مفاهیم اصلی مذهبی و نژادی قومیت تاحد زیادی به فراموشی سپرده شود و جنبه های فرهنگی بیشتر مدنظر قرارگیرد. از این رو تئودورسن در فرهنگ جدید جامعه شناسی خود، گروه قومی را اینگونه تعریف کرد: " گروهی با سنت فرهنگی مشترک و احساس هویتی که در آن را به عنوان یک گروه فرعی از یک جامعه بزرگتر مشخص میکند. اعضای هرگروه قومی از لحاظ ویژگی های خاص فرهنگی از سایر اغضای جامعه خود متمایز هستند.نکته جالب اینجاست که کاربرد واژه قومیت زمانی رایج شد که ناتان گلیزر و دانیل موینیهان حاصل مطالعه خود درباره گروه های قومی آمریکا را در سال 1734 منتشر کردند. پس از آن این واژه کاربرد جهانی یافت. از آن به بعد بود که آثار بسیار زیادی درباره مسئله قومیت در کشورهای مختلف منتشر شد. محبوبیت نظریه "کوره مذاب" ده ها مطالعه موردی درباره گروه های قومی در امریکا و نیز راه های حل شدن آنها در این جامعه را به دنبال داشت. رد این نظریه باعث آغاز موج جدیدی از مطالعات قومی شد. بویژه بعد از آنکه گلیزر و موینیهان در اوایل دهه 1721 اثر خود به نام ورای کوره مذاب را، که پژوهشی است درباره بفای هویت گروه هایی نظیر سیاهان، یهودیان، ایتالیایی ها و... منتشر ساختند. اصطلاحات "ناسیونالیسم قومی" و "سیاست قومی" را به ترتیب دو تن از دانشمندان علوم سیاسی، واکرکونور و جوزف روتشیلد ساختند که در اصل مسئله دولت ملی )درصحنه بین المللی( و دولت)در سیاست های داخلی( محور مطالعاتشان بود .
یکی بودن مفهوم قومیت و ملت پیش از انتشار آثار کونور نیز در برخی مطالعات منعکس بود اما ساخت واژه ناسیونالیسم قومی و تعمیم کاربرد آن حاصل تلاش اوست. کونور ضمن اشاره به ریشه یونانی واژه قومیت در تعریف ماکس وبر، تعریف خود را از ملت به عنوان یک گروه قومی خودآگاه ارائه داد، به نظر کونور، گروه قومی "یک مقوله اساسی بشری است که از وحدت نژادی و فرهنگی برخوردار است". تنها عاملی که به یک گروه قومی، ماهیت ملیت می دهد "خودآگاهی" است. "
گیدنز در کتاب " جامعه شناسی " خود ، قومیت را به معنای دیدگاهها و شیو های عمل فرهنگی که اجتماع معینی از مردم را متمایز می کند ، تعریف می کند و معمول ترین ویژگی های گروه قومی را برای تمایز از یکدیگر در زبان ، تاریخ یا تبار ، مذهب ، شیو های لباس پوشیدن و آرایش می داند
ایل یا گروه قومی؟
تا اواسط قرن بیستم بخش هایی از جمعیت ایران براساس طبیعت آن ساختاری ایلی داشت، زیرا در مناطق مهمی ازسرزمین ایران گروه های ایلی شناخته شده زندگی می کردند. درواقع، مرزهای ایران و همسایگانش محل سکونت گروه های ایلی بود. آذری ها، کردها، لرها، بختیاری ها و عرب ها در غرب؛ آذری ها، کردها و ترکمن ها در شمال غربی،شمال و شمال شرقی و بلوچ ها در جنوب شرقی.
آبراهامیان می نویسد در اواخر قرن نوزدهم جمعیت ایران در فلات مرکزی عمدتاً فارسی زبان و آمیخته ای از چادرنشینان غیرفارس زبان، یعنی قشقایی ها، لرهای بختیاری، افشارها، عرب ها و لرهای ممسنی بود. گویش روستاییان منطقه ی دریای خزر در شمال اغلب گیلکی، مازندرانی و تالشی بود. مناطق پراکنده ای نیز وجود داشت که در آن آذری ها و فارس زبان ها و گروه های قبیله ای قاجار، ترکمن و کرد می زیستند. ساکنان شمال غربی اساساً آذری بودند و در برخی از روستاها کرد زبان ها، ارمنی ها و آسوری ها و برخی چادرنشینان وابسته به ایلات شاهسون، افشار و قره داغی نیز سکونت داشتند. غرب و جنوب غرب ترکیبی از جمعیت اسکان یافته، نیمه اسکان یافته و غیراسکان یافته ی کرد، بختیاری، لر و عرب داشت. در جنوب شرقی غالباً بلوچ ها، برخی از عرب ها، افشارها و افغان ها ساکن بودند و سرانجام جمعیت شمال شرقی، ترکیبی بود از فارس زبان ها، ترکمن ها، کردها، شاهسون ها، افشارها، تاجیک ها و تیموری ها.
گروه های زبانی مهم نظیر کردها، آذری ها و بلوچ ها در قالب یک ایل واحد کرد، آذری یا بلوچ متحد نبودند، بلکه در درون گروه های ایلی مختلف سازمان یافته بودند. جمعیت کرد ایران وابسته به ایلات مهمی چون زنگنه، کلهر ) که بخشی از آن ها شیعه هستند (، مکری، اردلان و شکاک در غرب کشور بودند. در برخی نواحی دیگر این منطقه، کردها با طوایف ترک زبان آمیخته و تحت نفوذ زبان و مذهب آن ها قرار گرفته بودند که شادلوها، شقاقی ها، قراچورلوها، دنبلی ها از این گروه به شمار می رفتند. جمعیت آذری ایران تا حدی در قبایلی چون افشارها، قاجارها و شاهسون ها سازمان یافته بودند و جمعیت بلوچ غالباً به طایفه هایی چون یاراحمدزایی، اسماعیل زایی، مری، نارویی، مبارکی، ریگی و برکزایی تعلق داشتند. یکی از نکات مهم و اساسی مربوط به نگرش رهیافت‏های موجود در غرب به مسئله به اصطلاح قومیت و گروههای قومی،عدم توجّه آنها به‏ مسئلهء ایل در ایران و خاورمیانه است.به عبارت دقیق‏تر،نگرش‏های‏ شرق‏شناسانه نسبت به قومیت در خاورمیانه باعث شده است که‏ محققان موردنظر،به گروههای اقلیّت زبانی-مذهبی به صورت‏ گروههای«منسجم و یکپارچه»و متحد نگاه کنند و این یکپارچگی را اساسی برای تعریف آنها به عنوان گروههای قومی قرار دهند.به مفهوم‏ دیگر،در مطالعات مربوطه به مسئلهء قومیت،قوم‏گرایی و گروههای قومی‏ در ایران و کشورهای مشابه آن،به گروههایی چون کُرد،بختیاری، قشقایی،بلوچ،ترکمن،آذری و...به عنوان گروههای یکپارچه دارای‏ یک اصل و ریشه خویشاوندی نگریسته‏اند و بدین سان آنها را با گروههای قومی برابر دانسته‏اند.درحالی که واقعیت تاریخی و اجتماعی ایران نشان می‏دهد که وفاداری در سطح خُرد بیشتر در رابطه‏ با ایلات و قبایل مصداق پیدا می‏کرده است تا در رابطه با فارس بودن، کُرد بودن،بلوچ بودن و...سازمان و ساختار اجتماعی بیشتر پیرامون‏ مرزهای ایل تشکیل می‏شده است تا پیرامون مرزهای مذهبی یا زبانی. تاریخ گذشتهء ایران نشان داده است که وجود ایلات گوناگون درمیان‏ گروههای بزرگتر مذهبی و زبانی نظیر شیعه و سنی یا کُرد و فارس، بلوچ،ترکمن یا آذری و غیره باعث بروز کشمکش‏های فراوان برسر منافع ایلی درمیان این گروهها می‏شده است.به عبارت دیگر موارد متعددی می‏توان ذکر کرد که در آن میان ایلات از یک گروه زبانی نظیر بلوچ‏ها،کُردها،آذری‏ها و...اختلافات عمیقی وجود داشته و این‏ اختلافات گاه‏به‏گاه به برخوردها و ستیزهای خونین میان طوایف‏ مختلف درون یک گروه مذهبی یا زبانی منجر می‏شده است.باتوجه به‏ این واقعیات تاریخی نمی‏توان نظر محقّقان قوم‏ شناسی را که معتقدند گروههای مذهبی و زبانی به دلیل اتحاد و انسجام و یکپارچه بود نشان، دارای ویژگی گروه های قومی هستند پذیرفت،چرا که سازماندهی‏ اجتماعی-اقتصادی برای ایلات و عشایر در درون گروههای مذهبی و زبانی فوق‏ الذکر مانع انجام اتحاد و یکپارچگی آنها بوده است.به‏طور مثال،اختلافات میان ایلات کُرد نظیر شکاک،اردلان،سنجابی،کلهر یامیان ایلات بلوچ نظیر برک‏زایی،شه‏بخش،ریگی،یارمحمدزایی‏ درگذشته مانع هرگونه یکپارچگی و انسجام میان آنها بوده است. موضوع یکپارچگی و اتحاد و انسجام گروههای قومی درواقع محصول‏ ذهنیت غیرتاریخی محققان یا ساکن غرب بوده است و درجهان‏ خارج،اساسی از واقعیت نداشته است.
از سوی دیگر، بسیاری از محققان مسایل قومی در خاورمیانه و جهان سوّم بطور عام،ایلات و قبایل را گروههای خویشاوند،همخون و برخوردار از خودمختاری فرهنگی و سیاسی دانسته و بدین ترتیب آنها را جوامعی بسته و منزوی از دنیای خارج ایل درنظر گرفته‏اند.این‏ محققان با ارائه چنین تعریفی از ایلات و قبایل آنها را سازمانهای‏ اجتماعی-سیاسی متعدد،منسجم و درحال کشمکش با دولت قلمداد کرده‏اند. در نوشته‏ های این محققان نوعی دوگانگی و تقابل میان ایلات‏ و دولتها درنظر گرفته شده و رابطه میان ایلات و دولت همیشه خصمانه‏ عنوان شده است.به عبارت دیگر،قبایل و دولت‏ها دو دنیای جداگانه و متفاوت از هم و دارای شرایط کاملا متفاوت باهم معرفی شده‏اند که‏ هیچ‏کدام مکمّل یکدیگر نبوده و رابطه آنها رابطهء حذفی بوده است. کریستنسن این تقابل فرضی مطرح شده در آثار محققان علوم اجتماعی‏ میان قبیله و دولت را به خوبی نشان می‏دهد:قبیله از نظر اجتماعی همگون،مساوات‏طلب و دارای‏ تقسیمات افقی است؛دولت ناهمگون و نابرابر است و ساختار سلسله مراتبی دارد.قبیله بر اساس روابط خویشاوندی استوار است و دولت بر اساس روابط غیرمشخص و قراردادی.
امّا واقعیت این است که قبایل نیز گروه های همگون متکی براصل‏ خویشاوندی و مساوات‏طلب و عاری از تقسیمات سلسله مراتبی‏ نبوده‏اند و نیستند.این نوع تعریف از قبیله یا ایل بدان خاطر ارائه‏ می‏شود که نوعی شباهت میان قبایل و گروههای قومی نشان داده شود و در نتیجه ایلات همان گروههای قومی در نظر گرفته شده و جوامع دارای‏ سازمانهای ایلی جوامع قومی قلمداد گردند.خانم پاتریشیاکرون از جامعه‏شناسانی است که براصل خویشاوندی قبایل‏ تأکید می‏ورزد. به نظر او" قبیله نوعی جامعه است که بااهمیت دادن به‏ ویژگی‏های بیولوژیک،تمامی یا بخش اعظم نقشهای اجتماعی خود را خلق می‏کند؛یا به عبارت دیگر قبیله جامعه‏ای است که بر اساس‏ خویشاوندی،جنسیت و سن نظام یافته است."
با توجه به تجارب تاریخی و وقایع امروزی می‏توان گفت كه این احساس تعلق و هویت مشترك ( ما) كه معمولاً همراه با احساس غرور وسر بلندی و تعهد در برابر هنجارهای قومی بود، هم عامل وفاق و همبستگی اجتماعی بین اعضای هر قوم و هم عامل نفاق و تعارض آن قوم با اقوام دیگر بوده ‏است. به طوری كه احساس تعهد، وفاداری، اعتماد واحترام بین افراد هر قوم را تقویت وانسجام آن قوم با اقوام دیگر را تضعیف کرده است .
گاهی این احساس تعلق و تعهد قومی با احساس برتری و قوم مداری همراه بوده و به خصومت بین قومی و گرایش به جنگ سلطه، دامن زده است. شاید بتوان اصطلاح قوم را با تعریفی كه از آن به عمل آمده مترادف ملت دانست، با این تفاوت كه اولاً مطابق تعریف ملت، باید قوم را در ذیل آن تعریف معنی كرد.
دو مفهوم قوم و ملت از دیر باز در زبان فارسی كاربرد داشته‏اند، ولی تا سده اخیرفاقد معنا و تعریف بوده‏اند كه امروزه از آن دو واژه به عمل آمده است، چنان كه در فرهنگ معین ملت، دین، آیین، شریعت و پیروان یك دین و قوم در لغت نامه ‏دهخدا، گروه مردان و زنان معنی شده است .
باید گفت که تجربهء تاریخی ایران چنین اصل خویشاوندی برای‏ گروههای قبیله‏ای را تأیید نمی‏کند.درواقع برخی محققان درامور ایلات و عشایر در ایران این نوع مفهوم خویشاوندی برای قبایل را رد می‏کنند.بطور مثال،خانم لوئی یک محقّق ایرانشناس برجسته که‏ پیرامون ایلات ایران مطالعات فراوانی دارد،می‏نویسد:
تعریف قبیله به عنوان یک گروه خویشاوند یا متکی براصل‏ خویشاوندی کافی و درست نیست.چون بهای بیش از حد به‏ خویشاوندی داده و عوامل مهم دیگر را نادیده می‏گیرد.مفاهیم‏ خویشاوندی در روابط میان اهل قبایل،تنها در سطح محلی مهم‏ بوده و این علایق خویشاوندی،به تنهایی باعث تشکیل قبایل یا سیاستهای قبیله‏ای نمی‏شود.
برخی ره یافت های انسان شناسانه درباره ی قبایل، آن ها را واحدهای سازمانی خویشاوند، غیرمتمرکز، مساوات طلب ودولت ناپذیر در یک جامعه ی بزرگ تر می داند. اما تجربه ی تاریخی ایران چنین تعریفی از گروه های قبیله ای را تأیید نمی کند. درواقع، برخی محققان برجسته ی قبیله گرایی و قومیت در ایران، این نوع طبقه بندی را رد می کنند و بیش از هر چیز مفهوم خویشاوندی را، به عنوان یک معیار اساسی در عضویت ایلی زیر سؤال می برند. لویس بک که آثار بسیاری درباره ی بزرگْ ایل ) کنفدراسیون ( قشقایی در ایران دارد، می نویسد:
محققان علوم اجتماعی، قبایل را بر مبنای خویشاوندی تعریف می کنند و منظورشان عموماً جدّ است. مفاهیم خویشاوندی در روابط میان جوامع قبیله ای در سطح محلی اهمیت دارد، اما به تنهایی عامل تشکیل قبیله یا تعیین سیاست های قبیله ای نمی شد. به این ترتیب، تعریف قبیله به عنوان یک گروه خویشاوند یا متکی بر اصل خویشاوندی تعریفی جامع و مانع نیست، زیرا اهمیت بیش از حدی به عنصر خویشاوندی می دهد و نقش عوامل مهم تر را نادیده می گیرد.
به گفته ی ریچارد تاپر، اگر قبایل را در خاورمیانه و آسیای مرکزی به عنوان گروه های دارای اجداد مشترک تعریف کنیم، اغلب گروه های قبیله ای در آناتولی، ایران ) نظیر بلوچ های مری و باصری ها در جنوب و افغانستان که غالباً پیچیده و غیرمنسجم هستند ( خارج از این مقوله قرار می گیرند. درواقع، ایلات جدیدتر ایران نظیر قزلباش ) بنیان گذار سلسله ی صفوی ( شاهسون و قشقایی ترکیب پیچیده ای از وابستگی های سیاسی و فرهنگی بودند و موفقیت و بقای خود را بیشتر مدیون این ترکیب ناروشن و انعطاف پذیر و نیز دلاوری نظامی رهبران خود بودند. تاپر در بررسی دیگری درباره ی قبایل در ایران و افغانستان، اشاره می کند که گروه های قبیله ای در یک منطقه قادرند در طول زمان با یکدیگر همبستگی پیدا کنند، هرچند مدعی باشند که اجداد و زبان های متفاوت دارند. در این راستا، ممکن است در چهارچوب وحدت سیاسی و جغرافیایی، یک ایدئولوژی مبتنی بر شجره ی مشترک نیز ساخته و پرداخته شود.
عدم وجود معیار خویشاوندی برای ایلات ایران حتی در سال های اولیه ی شکل گیری قبایل ترک- مغول در ایران قرن یازدهم نیز آشکار بوده است. جیمز رید می نویسد که روابط اقتدار در قبایل ترک- مغول با روابط قدرت تعیین می شد نه بر اساس ساختار خویشاوندی. پرداختن به روابط خویشاوندی آن گونه که در مورد نمونه های مغولی ذکر می شود، بیشتر حاصل نظرات انسان شناسان است و گویای چیزی نیست جز یک آرمان فرهنگی. قبایل ترک زبان فاصله ی قرون یازدهم و هجدهم ایران نظیر قزلباش، بنیان گذار امپراتوری صفوی، افشار و قاجار بیشتر براساس روابط قدرت شکل گرفتند تا اصول خویشاوندی. جین کوزنیر در اثر معروف خود راجع به قبایل مغول و ترک تأکید می کند که حتی گروه اردویی ) اوبا ( در ایلات، پیش از آنکه یک جامعه ی متکی بر اصل خویشاوندی باشد، مجموعه ای از خانواده ها و گروه های اردویی کوچک تر بود که حول مجموعه ی واحدی گرد آمده بودند و با آن هیچ گونه رابطه خونی نداشتند.
ویژگی های عمده ی گروه های ایلی ایران، در مجموع مفهوم خاصی از ایل ارائه می دهد که فاقد ویژگی های اساسی قبیله ای ذکر شده در برخی ره یافت های انسان شناسانه درباره ی قبیله و قبیله گرایی است. گروه های ایلی جوامع مشخصی نیستند که براساس روابط خویشاوندی و انسجام فرهنگی، هویت خاص یافته باشند. واقعیت آن است که برخی محققان قومیت، قبیله گرایی و کشمکش اجتماعی، مفاهیم روابط خویشاوندی و انسجام فرهنگی را به نادرست در مورد گروه های ایلی سابق به کار می برند تا آن ها را گروه های قومی جدید قلمداد کنند. به این ترتیب، محققانی که معتقدند هویت های ایلی در فرایند تغییر و تحول اجتماعی- اقتصادی در قرن بیستم تبدیل به هویت های قومی می شود، ایلات را به عنوان گروه های خویشاوند تعریف می کنند تا موجودیت های اجتماعی- سیاسی. اما واقعیت ساختارهای اجتماعی- سیاسی و پراکندگی فرهنگ گروه های ایلی ایران نظیر کردها، آذری ها، فارس ها و ترکمن ها، این ره یافت را تأیید نمی کند.

هویت قومی

هر انسانی تمایل دارد كه هویت خود را آگاهانه در یك گروه خاص جستجو كند هویت می‏تواند در چندین سطح ممكن باشد و هر فردی می‏تواند به صورت هم زمان و به شكل عادی چندین هویت را بپذیرد با وجود این، هر انسانی بنا به مورد به این یا آن تعلق خود را در این یا آن سطح متفاوت، اهمیت بیشتری داده و این تعلق‏ها را درسلسله مراتبی از وفاداری های درونی و پذیرفته شده جا می دهد. هویت یابی افراد در گروه ها سرچشمه نیروی روانی ، توازن وشكوفایی شخصیتی است .
هویت‏های قومی در صورت تبدیل شدن به قوم‏گرایی افراطی و احساس برتری و سلطه بر اقوام دیگرمی‏تواند منشأ تعارض قومی و مانع همبستگی و انسجام جمعی عام در سطح جامعه باشد . از طرف دیگر هویت ملی در صورت تبدیل به ملیت‏گرایی افراطی و اعمال سیاست‏های ضد قومی و سعی در همانند سازی و هویت زدایی از اقوام دیگر‏، منشأ تعارضات قومی در درون هر كشوراست.